loading...

تماشاگر

خاطرات نود و هشت درصد واقعی یک کرم کتاب تمام وقت

بازدید : 657
پنجشنبه 17 ارديبهشت 1399 زمان : 5:22

تیلر یه آهنگ داره، never grow up.* توش داره درمورد این می‌گه که دلش نمی‌خواد مخاطبش بزرگ بشه.

من خیلی درکش نمی‌کردم. یعنی به نظرم ناز بود، اما حسش نمی‌کردم.

ولی هروقت به اسکای نگاه می‌کنم، این آهنگ تو سرم پلی می‌شه و دلم می‌خواد بغلش کنم و اون‌قدر فشارش بدم که هیچ‌وقت به قدری بزرگ نشه که دیگه تو بغلم جا نشه.

می‌دونم که بزرگ شدن هم خوبیا و قشنگیای خودش رو داره، اما کوچولو بودن گاهی فقط بهتر به نظر می‌رسه.

خوبی‌ش اینه که دست من نیست، می‌دونی؟ یعنی من هرچه‌قدر هم آرزو بکنم یا دلم بخواد، نظم طبیعت به خاطر من عوض نمی‌شه و بعدشم هراتفاقی که بیفته، من مسئولش نیستم.

دیروز زنگ رو زدن. مامان گفت "کیه؟" گفتم "علی‌رضا. باید روسری بپوشم؟" گفت "آره دیگه بپوش، اونم بزرگ شده."

آه کشیدم. چرا همه‌شون دارن بزرگ می‌شن؟

اون دفعه هر کاری کردیم حسین باهامون دست نداد، گفت "نامحرمید." گفتم "مسخره‌بازی درنیار بچه، دست بده ببینم. برای من حرف از محرم و نامحرم می‌زنه!" آخرش هم دست نداد. گفتم "مهدی رو ببین، قشنگ محکم دست می‌ده با آدم." گفت "اونم نباید دست بده، زشته!"

بزرگ شدن اینا خیلی بیشتر تو چشمه، اما خودمون هم داریم بزرگ می‌شیم. داریم پیر می‌شیم.

اون روز، قبل از همه این اوضاع کرونا، داشتم به زن‌دایی می‌گفتم که دلم می‌خواد برم عروسی یه فامیل نزدیک و ای‌کاش دخترعمه ازدواج می‌کرد. (واضحه که داشتم شوخی می‌کردم)

یهو دیدم مامان‌جون داره با یه حالت مشکوکی نگاهم می‌کنه. گفت "دخترعمه‌ت متولد فلان سال بود، نه؟" گفتم "بله." گفت "دوماد عمه‌ت طلبه‌ست، نه؟" گفتم "بله." سرش رو تکون داد و گفت "پس یعنی با طلبه‌ها مشکلی ندارن..." گفتم "نمی‌دونم والا، بعید می‌دونم. چه‌طور؟" گفت "یه پسری هست، طلبه‌ست. داره دنبال یه دختر خوب می‌گرده. سنش هم می‌خوره به دخترعمه‌ت، پسر خوبیه... شماره عمه‌ت رو حفظی؟"

اصلا یهو خشکم زد. اصلا قرار نبود این‌همه جدی بشه که! کلی بهونه آوردم و گفتم که شماره عمه رو حفظ نیستم (که واقعا هم نیستم) و خلاصه فکر کنم قضیه جمع شد. یعنی در این حد بود که همین‌طور کشکی‌کشکی داشتم دخترعمه رو هل می‌دادم قاطی مرغا. (یا خروسا؟)

بماند که از همون موقع، چند نفر دور و برمون ازدواج کردن و رفتن. دو سه تا عروسی فقط بین آشناهای ما این وسط خورد به کرونا.

خلاصه که بعدش تلاش می‌کنم همه این فکرا رو بزنم کنار، چون فرقی به حال کسی نمی‌کنه. حالا که همه داریم بزرگ می‌شیم، نه؟ عمر همه‌مون در هر صورت داره می‌گذره و کاری هم نمی‌تونیم درموردش انجام بدیم. بهترین راه‌حل هم لابد همینه که به قول آقای کیتینگ، "دم را غنیمت شماریم!"

Don't get me started on why I hate that sentence.

*می‌خواستم آپلودش کنم اما اینجا نداشتم، لینک دانلودش رو هم پیدا نکردم. احتمالا از تو ملوبات پیداش کنید.

Let's block ads! (Why?)

گوش سپردن به ندای بی صدای انقلاب اسلامی ( 14 )
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 5
  • باردید دیروز : 10
  • بازدید کننده دیروز : 10
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 35
  • بازدید ماه : 319
  • بازدید سال : 319
  • بازدید کلی : 50624
  • کدهای اختصاصی